لغت نامه دهخدا
کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز
آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست.طاهر غنی. || متأمل. ( آنندراج ). غمگین :
بنفشه وار نشستن چه سود سردرپیش
دریغ بیهده خوردن بدان دو نرگس مست.سعدی. || سربزیر :
کمربندد قلم کردار سردرپیش و لب برهم
بهر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد.سعدی.مباش غره و غافل چو میش سردرپیش
که در طبیعت این گرگ گله بانی نیست.سعدی. || بی اعتنا. سرکش :
دل منه بر جهان که دور بقا
میرود همچو سیل سردرپیش.سعدی.