لغت نامه دهخدا
آن یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان ، گرگ خر را درربود.مولوی.گوش هش دارید این اوقات را
درربائید این چنین نفحات را.مولوی.که نیم کوهم ز صبر و حلم و داد
کوه را کی دررباید تندباد.مولوی.قضا روزگاری ز من درربود
که هر روز از وی شب قدر بود.سعدی.چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز
ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم.سعدی.صیادی ضعیف را ماهیی قوی بدام اندر افتاد... ماهی براو غالب آمد دام از دستش در ربود و برفت. ( گلستان سعدی ).
افتاده که سیل در ربودش
ز افسوس نظارگی چه سودش.امیرخسرو.- درربودن خواب کسی را ؛ غلبه کردن خواب بر کسی. به خواب فرورفتن. در خواب شدن :
در میان گریه خوابش درربود
دید در خواب آنکه پیری رو نمود.مولوی. || نجات دادن. رهانیدن :
که از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی.سعدی. || جلب کردن. مجذوب کردن : حمدونه را طمع ملک و پادشاهی درربود. ( سندبادنامه ص 47 ).
- هوس کسی کسی را درربودن ؛ وی را مفتون خود ساختن : و به اتفاق زن دلالی و جمالی داشت ، جوان را هوس او در ربود. ( سندبادنامه ص 276 ).
|| از بین بردن. محو کردن :
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم درربود.مولوی.|| بکارت گرفتن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ربودن شود.