لغت نامه دهخدا
به رای و حزم جهان را نگاه تاندداشت
ولی نتاند دنیاو خویش داشت نگاه.فرخی.چرا نتاند تاند، من این غلط گفتم
بدین عقوبت واجب شود معاذاﷲ.فرخی.تو چه گویی که من بیدل چون تانم گفت
مدحت خسرو عادل به چنین حال اندر.فرخی.نه ستم رفت بمن زو و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند تافت ابلیسی.منوچهری.کرا عقل از فضایل خلعت دینی بپوشاند
نتاندکرد از آن خلعت هگرز این دیو عریانش.ناصرخسرو.مرکب من بود زمان پیش از این
کرد نتانست ز من کس جداش.ناصرخسرو.آه و زاری پیش تو بس قدر داشت
من نتانستم حقوق آن گذاشت.مولوی.اختیاری هست ما را در جهان
حُسن را منکر نتانی شد عیان.مولوی.آنکه رویانید تاند سوختن
وآنکه او بدرید داند دوختن.مولوی.من نیارم ترک امر شاه کرد
من نتانم شد بر شه روی زرد.مولوی ( از فرهنگ جهانگیری ).جهان آفرینت گشایش دهاد
که گر وی ببندد که تاند گشاد.سعدی.ترا چون تانم اینجا میهمان کرد
بزندان دوستان را چون توان کرد.امیرخسرو ( از فرهنگ نظام ).