گوهر انداز

لغت نامه دهخدا

گوهرانداز. [ گ َ / گُو هََ اَ ] ( نف مرکب ) گوهرافشان. گوهرنثار :
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.نظامی.- گوهرانداز کردن ؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد :
بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.امیرخسرو ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) گوهر افشان . ۲ - فرو ریزند. اشک .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم