منزول

لغت نامه دهخدا

منزول. [ م َ ] ( ع ص ) منزول به ؛ آنکه بر او فرودآیند: و انت خیر منزول به. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || گرفتار زکام و نزله. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
منزول. [ م ُ زَ وِ ] ( ع ص ) هلاک شونده. || افتاده و ساقطشونده. || زایل شونده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
منزول. [ م َ ] ( اِ ) نامی است که در گرگان به درختچه آلاش دهند و در آستارا آن را هَس و در شهسوار کَنگَه نامند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی و الاش شود.

فرهنگ فارسی

نامی است که در گرگان به درختچه آلاش دهند و در آستارا آنرا هس و در شهسوار کنگه نامند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم