کوته شدن

لغت نامه دهخدا

کوته شدن. [ ت َه ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کوتاه شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کوته شدن دست کسی از چیزی ؛ بدان دسترس نداشتن :
از این راز گر هیچ آگه شود
ز چاره مرا دست کوته شود.فردوسی.و رجوع به کوتاه شدن شود.
|| پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن. تمام شدن :
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی.فردوسی.دگر آنکه باشد نصیبین مرا
چو خواهی که کوته شود کین مرا.فردوسی - کوته شدن داوری ؛ پایان یافتن جدل و مرافعه. فصل خصومت. رفع شدن اختلاف :
ولیکن چو معنیش یاد آوری
شوی رام و کوته شود داوری.فردوسی.رجوع به کوتاه شدن شود.

فرهنگ فارسی

۱ - کم شدن طول و ارتفاع چیزی . ۲ - کاسته شدن . ۳ - قطع شدن . یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی . دسترس نداشتن بدان از آن پس : و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود . یا کوتاه شدن زبان . خاموش شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت فال تماس فال تماس