لغت نامه دهخدا
لگدافکن مباش و دندان گیر
گرشدی یک دو روز چرب آخور.شفائی ( از آنندراج ). || مجازاً، چهارپائی که خوراک خوب برایش مهیاست. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ مرکب ) کثرت و بسیاری علف دواب باشد. ( برهان ). پر از آب و علف و دارای آب و علف بسیار و فراوان. ( ناظم الاطباء ). مجازاً، طویله پرنعمت برای چهارپا. ( فرهنگ نظام ) :
برون تاز اسب همت را کجا بیرون ازین گنبد
وگر چرب آخورش خواهی هم آب و هم گیاه اینک.خاقانی.لاجرم زابلق چرب آخور چرخ
دلدلی داشت خم ران اسد.خاقانی.رجوع به چرب آخوری شود.