موسیقار زدن

لغت نامه دهخدا

موسیقار زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) ساز زدن. نواختن ساز موسیقار :
خه خه ای موسیجه موسی صفت
خیز و موسیقار زن در معرفت.عطار.و رجوع به موسیقار شود.
- راه موسیقار زدن ؛ نوای موسیقار نواختن. آهنگ موسیقار زدن :
کمانچه آه موسی وار می زد
مغنی راه موسیقار می زد.نظامی.

فرهنگ فارسی

ساز زدن . نواختن ساز .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم