مسلسل گویی

لغت نامه دهخدا

مسلسل گویی. [ م ُ س َ س َ ] ( حامص مرکب ) حالت و وضعمسلسل گفتن. || عمل مسلسل گو :
هجوم خلق و پابست تماشا شد نگار من
مسلسل گوئی و دیوانگی آمد به کار من.سعید اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

حالت و وضع مسلسل گفتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم