خجل ماندن

لغت نامه دهخدا

خجل ماندن. [ خ َ ج ِ دَ ] ( مص مرکب ) خجل شدن. درخجالت افتادن. شرمسار شدن. شرمگین شدن :
ماندی اکنون خجل چو آن مفلس
که بشب گنج بیند اندر خواب.ناصرخسرو.روز آنست که مردم ره صحرا گیرند
خیز تا سرو بماند خجل از بالایت.سعدی ( بدایع ).

فرهنگ فارسی

خجل شدن در خجالت افتادن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم