لغت نامه دهخدا
بیامد پس آن بی درفش سترگ
پلیدی سگی جادویی پیرگرگ.دقیقی ( از شاهنامه فردوسی ).شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ.فردوسی.بپیش سپاه اندرآمد طورگ
که خاقان ورا خواندی پیرگرگ.فردوسی.چو رستم که بد پهلوان بزرگ
چو گودرز بینادل آن پیرگرگ.فردوسی. || دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را :
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیرگرگ.فردوسی.چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که ای مرد بدساز چون پیرگرگ.فردوسی.نخست اندرآمد ز سلم بزرگ
ز اسکندر کینه ور پیرگرگ.فردوسی.