پیرگرگ

لغت نامه دهخدا

پیرگرگ. [ گ ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) گرگ بزادبرآمده. گرگ سالخورده. گرگ کهنسال. || اصطلاحی ستایش آمیز، کنایه از مردی آزموده و باتجربه و گربز و دلیر :
بیامد پس آن بی درفش سترگ
پلیدی سگی جادویی پیرگرگ.دقیقی ( از شاهنامه فردوسی ).شنیدستی آن داستان بزرگ
که ارجاسب زدآن گو پیرگرگ.فردوسی.بپیش سپاه اندرآمد طورگ
که خاقان ورا خواندی پیرگرگ.فردوسی.چو رستم که بد پهلوان بزرگ
چو گودرز بینادل آن پیرگرگ.فردوسی. || دشنام گونه ای پیران آزموده و گربز را :
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیرگرگ.فردوسی.چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که ای مرد بدساز چون پیرگرگ.فردوسی.نخست اندرآمد ز سلم بزرگ
ز اسکندر کینه ور پیرگرگ.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. گرگ پیر.
۲. [مجاز] مرد آزموده، جنگجو، و ستیزه کار.

فرهنگ فارسی

گرگ بزاد بر آمده گرگ سالخورده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم