فاقع

لغت نامه دهخدا

فاقع. [ ق ِ ] ( ع ص ) سخت زرد. ( منتهی الارب ). هر چیز بسیار زرد و أصفر. ( آنندراج ): صفراء فاقع؛ زرد زلال. زردی زرد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || هر رنگ خالص بی آمیغ، سپید باشد یا غیر آن. ( منتهی الارب ): احمر فاقع؛ سرخ خالص. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ عمید

زرد پررنگ.

فرهنگ فارسی

سخت زرد . هر چیز بسیار زرد و اصفر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَاقِـعٌ: زرد روشن
ریشه کلمه:
فقع (۱ بار)
«فاقِع» از مادّه «فَقع» به معنای زرد خالص و یک دست است.
. فقع به معنی زردی شدید است «فَقَعَ لَوْنُهُ فَقْعاً: اِشْتَدَّتْ صُفْرَتُهُ» یعنی :آن گاوی است زرد پررنگ که بینندگان را شاد می‏گرداند، این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال سنجش فال سنجش فال تماس فال تماس فال احساس فال احساس