توق

لغت نامه دهخدا

تؤق. [ ت ُئو ] ( ع مص ) تُؤوق. رجوع به توق شود.
توق. ( ترکی ، اِ ) توغ. ( آنندراج ) :
خلفا لشکر از جهان رانده
علم و توقشان به جا مانده.سلیم ( از آنندراج ).ماهیچه توق گیتی فروز بعداز آنکه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آن ولایت شد. ( حبیب السیر ج 3 ص 155 ). رجوع به توغ شود.
توق. [ت َ ] ( ع مص ) آرزو خاستن. ( تاج المصادر بیهقی ص 83 ). آرزومندی و غلبه شهوت. ( غیاث اللغات ): تاق الیه توقاً و تؤقاً ( تُؤوقاً ) و تیاقةً و توقاناً؛ آرزومندکسی شدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تائق و تواق نعت است از آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خارج شدن تیر قمار وقت برگردانیدن : تاق القدح فی المسیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || آهنگ چیزی کردن : تاق الی الشی ٔ؛ آهنگ کردن ِ آن چیز کرد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || از جای رفتن و ترسیدن و سبک شدن.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتافتن و سبک شدن. ( ازاقرب الموارد ). || برآمدن اشک از آب راهه های سر در چشم : تاقت الدموع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت کشیدن ، کمان را: تاق القوس. || قریب به مرگ رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
توق. ( ع اِ ) کجی عصا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کجی عصا و مانند آن. ( از ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تاقوت . ۲ - آزاد درخت .
کجی عصا کجی عصا و مانند آن

دانشنامه عمومی

viola از تیربنفشه هاست ولی توق ازتیره مرکبان یا تیره گل میناست بنابراین توق اشتباه است
بنفشه فرنگی پالیزی ( نام علمی: Viola arvensis ) نام یک گونه از سرده بنفشه است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ