تفحص کردن

لغت نامه دهخدا

تفحص کردن. [ ت َ ف َح ْ ح ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پژوهش کردن. تجسس کردن. پی جویی کردن. کاوش کردن. بازجستن : بونصر با وی خالی کردو احوال تفحص کرد و معترف شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537 ). در آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها میکردندی و در آن یکدانه ممکن و متصور نگشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کاوش کردن جستجو کردن بررسی کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم