لغت نامه دهخدا
چشم در ره دار و جان بیدار و دل در انتظار
تا مراد جان و دل ناگه درآید در کنار.
دل دید سر زلفی شدعاشق و شیدایی
گفتم که چه سر داری گفتا سر رسوایی
گفتم که چه می بینی کارام نمی گیری
گفتا که برو واپرس زان دلبر هرجایی
عالم همه حیرانند و آشفته و سرگردان
جز آنکه تو برهانیش از خویش و بخود خوانی.( ریاض العارفین ص 53 ).آنچه من دیدم اگر خلق جهان دیدی یقین
روز وشب همچون فلک سرگشته و جویاستی.( ریحانة الادب ج 1 ص 279 ) ( الذریعه جزء یکم از ج 9 ).