طحلب

لغت نامه دهخدا

طحلب.[ طُ ل ُ ] ( ع اِ ) چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. ( منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. ( آنندراج ). طِحلِب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سبزابه. ( تفلیسی ). جامه غوک. ( دهار ). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد بسته ، و سبزرنگ است. ( مهذب الاسماء ). سبزی که بر کنار و روی حوضها و جویها بندد چون پشمی بر روی آب افکنده. خزه. بزغ سمه. جُل وزغ. ثورالماء. عرمض. عدس الماء، و بر سر آب سبزئی ایستاده باشد... و آن سبزی را به تازی طُحلب گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خُروءالضفادع است ، و آنرا به پارسی جامه خواب پک گویند طبیعت آن سرد بود در سوم و گویند در دوم ، و تر بود در دوم ، خون را ببندد و طلا کردن بر ورمهای گرم و نقرس گرم و حُمره و درد مفاصل گرم ، بغایت مفید بود، و چون در زیت کهن بجوشانند عصب را نرم گرداند، و اگر ضماد کنند بر قیله امعاء کودکان نافع بود. ( اختیارات بدیعی ). به پارسی پشم وزغ نامند، و به اصفهان جُل وزغ گویند، و آن جسمی است سبز که بر روی آبهای ایستاده و کنار جویها متکون میشود آنچه مستدیر و متفرق باشد،مسمی به خزازالماء است ، و طحلب لیفی و غزل الماء آن است که مانند رشتها باشد، و هرچه متراکم مثل نمد باشد، خروءالضفادع است. در دوم سرد و تر، و ضماد آن بتنهائی و با آرد جو جهت باد سرخ و اورام حاره و نقرس وقیله و فتق اطفال نافع، و شرب خشک او حابس اسهال مراری ، و چون در روغن زیتون بجوشانند، در تلیین عصب قوی الاثر است. و هرچه بر روی سنگهای دریا متکون شود بسیار قابض ، و طلای او حابس سیلان خون اعضاء است. و چون طحلب را بلع کرده ، درساعت آب گرم آشامیده قی کنند، دراخراج زلوی که به گلو چسبیده باشد مجرب است. ( تحفه ٔحکیم مؤمن ). پارسیان آن را جامه غوک گویند. ارجّانی گوید: طُحلب سرد است و به این معنی ورمها ( را ) که از گرمی باشد منفعت کند. و علت نقرس را سود دارد، ودرد پیوندها دفع کند، و پی ها را نرم گرداند، چون باپیه جوشیده شود، و بر مفاصل ضماد کرده آید. ( ترجمه ٔصیدنه ابوریحان ). یتولد من تراکم الرطوبات المائیة، و ینعقد بالبرد، و هو اما حب متفاصل الاجزاء و یسمی خروءالمائی ، او خیوط متصلة، و یسمی غزل الماء، اولابدٌ بالاحجار، و یمسی خروءالضفادع ، و هو اجودها مطلقاً.بارد رطب فی الثانیة، محلل للاورام کلها، و الحمیات الحارة، و ما فی الانثیین ، و من اکله و شرب علیه الماء الحار فوراً و اخرجه بالقی ، اخرج العلق الناشب فی الحلق مجرب. و الملبد بالاحجار یزیل الحرارة و امراضها ضماداً. ( تذکره داود انطاکی ). به پارسی کشش جوی گویند، طبیعتش سرد است در سوم و تر است در دوم. چون بر پیشانی طلا کنند، رعاف را دفع کند، و چون بر ورم گرم و نقرس گرم و وجعالمفاصل گرم گذارند سودمند آید.

فرهنگ فارسی

عدس آبی
چغزلاوه که بجت ماندگی آب پیدا شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال احساس فال احساس فال ای چینگ فال ای چینگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ