لغت نامه دهخدا
ای شهریار بی قرین ای پادشاه پاکدین
ای مر ترا داده خدای آسمان ملک زمین.فرخی.تو آسمانی و هنر تو عطارد است
وآن بی قرین لقای تو چون ماه آسمان.منوچهری.ای بی قرین ملک که چو تو نیست در جهان
کز ملک دیو یکسره خالیست ملکتش.ناصرخسرو.ای ز بتان بی قرین همیشه مرا
هجر تو با درد دل قرین دارد.سوزنی.این امیر ماضی در جمله خصال بی قرین بود و یگانه روی زمین. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 446 ). و رجوع به قرین شود.