عفص

لغت نامه دهخدا

عفص. [ ع َ ] ( ع مص ) برکندن. ( منتهی الارب ). قلع. ( از اقرب الموارد ). || غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن. || پیچ دادن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جماع کردن. ( از اقرب الموارد ). || «عفاص » بستن بر سر شیشه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پوست بر شیشه بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سربند ساختن شیشه را. ( منتهی الارب ). قرار دادن «عفاص » را در سرقاروره. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عفاص شود. || دوتا کردن و پامال گردانیدن چیزی را. ( ازمنتهی الارب ). خم کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ).
عفص. [ ع َ ] ( ع اِ ) مازو که از آن سیاهی سازند، مولد است یا عربی. ( منتهی الارب ). بار درخت بلوط، واحد آن «عفصة» است و آن مولد می باشد و ازکلام اهل بادیه نیست. ( از اقرب الموارد ). مازو. ( دهار ) ( زمخشری ) ( الفاظ الادویة ) ( فرهنگ فارسی معین ). دوائی است که آن را مازو گویند. ( غیاث اللغات ). ثمر درخت بلوط، و عفص مُدبّر آن است که سوخته باشد و با سرکه خاموش شده باشد، نیکوترین آن سبز و خام و سخت است.( از بحر الجواهر ). به پارسی مازو گویند و به یونانی فقس ، و بهترین آن بود که سبز بود و سوراخ نداشته باشد و آن را بقاقالیس خوانند و آن غوره بود، و آنچه رسیده بود سرخ رنگ و سست و بزرگ بود. ( از اختیارات بدیعی ). به فارسی مازو نامند، درخت او مثل درخت بلوط است و در بعضی بلاد یک سال بلوط بار می دهد و یک سال مازو. ( از تحفه حکیم مؤمن ). برآمدگی که بر بعضی اشجارو اثمار پیدا آید و آن جای نیش قسمی از حشرات است که در آنجا تخم گذارد، و بالخاصه برآمدگی های درخت بلوط را عفص گویند که همان مازو است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به مازو شود : بعضی داروها قابض است ، چون عفص و هلیله و شحم انار. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || درختی است از بلوط که یک سال بلوط بار دهد و یک سال مازو، قابض است و مجفف مواد ریخته شده و اعضای نرم و سست را سخت و قوی گرداند و نقوع آن در سرکه موی را سیاه کند و مسحوق آن به آب در ناشتا درد شکم را دفع کند و اسهال و قروح امعاء را نفعبخشد. ( منتهی الارب ). درخت بلوط، و آن داروئی است قابض و مجفف و گاهی از آن مرکب گیرند و بدان رنگ کنند. ( از اقرب الموارد ). بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند. || نوعی سرو که به سرو خمره ای موسوم است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سرو خمره ای شود.

فرهنگ معین

(عَ فِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تندمزه ، گس . ۲ - قابض .

فرهنگ فارسی

تندمزه، تلخ مزه، گس، زمخت
۱ - گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است . ۲ - بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند . ۳ - مازو .
پیچیدگی بینی و گرفتگی آن التوائ و پیچیدگی در بینی

ویکی واژه

تندمزه، گس.
قابض.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال کارت فال کارت فال حافظ فال حافظ فال مکعب فال مکعب