لغت نامه دهخدا
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پرتوان زد.نظامی.پیرهن خود ز گیا بافتی
خشت زدی روزی از آن یافتی.نظامی.بوفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مهر و وفای تو بود.سعدی ( بدایع ).- خشت در دریا زدن ؛ کار بیحاصل کردن ،کار بی فایده کردن :
نیکخواهانم نصیحت می کنند
خشت در دریا زدن بی حاصل است.
|| خشت انداختن. خشت ( اسلحه ای است ) بطرف زدن.