حوال

لغت نامه دهخدا

حوال. [ ح ِ ] ( ع اِ ) حائل میان دو چیز.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیز که میان دو چیز حایل و حاجز گردد. || ( مص ) محاولة، ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). اراده کردن. ( از اقرب الموارد ). و در اساس آمده : حوال و محاوله ؛ طلب کردن چیزی است با حیله. ( از اقرب الموارد ). رجوع به محاوله شود.
حوال. [ ح ِ ] ( ع اِ ) انقلاب و تغیر. ( اقرب الموارد ). گردش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- حوال الدهر ؛ گردش زمانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
|| پیرامون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ): هو حواله ؛ او پیرامون آن است. ( ناظم الاطباء ). دور و دایره. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

انقلاب و تغیر گردش .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم