تعلیم کردن

لغت نامه دهخدا

تعلیم کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آموزانیدن. آموختن چیزی را به کسی. بیاگاهانیدن :
زلف تو کیست که او بیم کند چشم ترا
یا کئی تو که کنی بیم کسی را تعلیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین
در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم.فرخی.ترا به روز عطا دادن و به روز وغا
سخا کند تعلیم و هنر کند تلقین.فرخی ( دیوان ص 296 ).گر تو خواهی که حج کنی پس از این
این چنین کن که کردمت تعلیم.ناصرخسرو.در دبستان نسواﷲ کرده ام تعلیم کفر
کاولین حرف است لا مولی لهم بر دفترم.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 249 ).خواهی که پنج نوبت الصابرین زنی
تعلیم کن ز چار خلیفه طریق آن.خاقانی ( ایضاً ص 311 ).مرا تا عشق تو تعلیم کردند
دل و جانم به غم تسلیم کردند.نظامی.گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن.نظامی.یکی از فضلاتعلیم ملکزاده همی کردی. ( گلستان ). روزگاری تعلیمش کرد، مؤثر نبود. ( گلستان ).
مرا تعلیم کن پیرانه یک پند.( گلستان ).بخردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن.( بوستان ).و رجوع به تعلیم و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تعلیم دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم