لغت نامه دهخدا
همه گوش یکسر بفرمان نهید
اگر جان ستانید اگر جان دهید.فردوسی.جان بیگانه ستاند ملک الموت بزجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را.سعدی.گو بسلام من آی با همه تندی و جور
وز من بیدل ستان جان بجواب سلام.سعدی.عشقت که شحنه وار میانم گرفته است
جان میستاند از من و سر میدهد مرا.شفایی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).