دست تهی

لغت نامه دهخدا

دست تهی. [ دَ ت ِ ت ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست خالی. تهی دست. و رجوع به دست خالی در ردیف خود شود.
دست تهی. [ دَ ت ُ ] ( ص مرکب ) تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید.
- امثال :
دست تهی روی سیاه ؛ نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. ( امثال و حکم ).
- دست تهی بازگشتن یا برگشتن ؛ دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن.
- || بی حصول مقصود بازگشتن :
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت.نظامی.- دست تهی بودن ؛ خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن.
- || مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن :
چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار زار.سعدی.

فرهنگ فارسی

تهیدست بی چیز دست خالی صفرالید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال اعداد فال اعداد فال سنجش فال سنجش فال میلادی فال میلادی