لغت نامه دهخدا
نشست از بر تخت کاوس کی
به خیره سری مست نز جام می.فردوسی.آن نمایی که فرامرز ندانست نمود
بدلیری و بتدبیر نه از خیره سری.فرخی.ز خیره سری برنهادی بسر.اسدی ( گرشاسبنامه ).نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.ناصرخسرو.عقل چه همتای تست کز تو زند لاف عشق
می نشناسد حریف خیره سری میکند.خاقانی.چند چو گل خیره سری ساختن
سربکلاه و کمر افراختن.نظامی.