خونخور

لغت نامه دهخدا

خونخور. [خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) خورنده خون :
این چو مگس خونخور و دستاردار
و آن چو خره سرزن و با طیلسان.خاقانی. || کنایه از سفاک و خونریز :
ای اژدهادم ار نه چو ضحاک خونخوری
از طفل پادشاه جم آسا چه خواستی.خاقانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه فال ارمنی فال ارمنی