خشم تاب

لغت نامه دهخدا

خشم تاب. [ خ َ / خ ِ ] ( ن مف مرکب ) کسی که خشم تاب داده و پیچیده باشد او را. ( از آنندراج ) :
سیاهی عزب پیشه و خشم تاب
چو دیدند روی چنین بی نقاب
ز تاب جوانی بجوش آمدند
در آن وادی سخت کوش آمدند.نظامی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کسی که خشم تاب داده و پیچیده باشد او را .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم