تیزگوش

لغت نامه دهخدا

تیزگوش. ( ص مرکب ) آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند. ( ناظم الاطباء ). دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود. که آواز آهسته شنود :
برآمد یکی گرد و برشد خروش
همه کر شدی مردم تیزگوش.
( شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 8 ص 2424 ).
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم
تیزگوش وپهن پشت و نرم چرم و خردموی.منوچهری.گورجست و گاوپشت و گرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای.منوچهری.تیزگوشی پهن پشتی ابلقی
گردسمی خردمویی فربهی.منوچهری.

فرهنگ فارسی

آنکه اندک آوازی را می شنود و دریافت می کند دارای گوشی سخت شنوا که زود شنود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال امروز فال امروز فال رابطه فال رابطه فال قهوه فال قهوه