توبه شکستن

لغت نامه دهخدا

توبه شکستن. [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) برگشتن به گناه و مرتکب شدن هر گناهی که سابقاً مرتکب شده بود و شکستن عهد و میثاق. ( ناظم الاطباء ) :
عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر
که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد.خاقانی.کسان که در رمضان چنگ و نی شکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند.سعدی.گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم.سعدی.گویند سعدیا برو از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که بشکنم.سعدی.گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه نخواهیم شکستن به درستی.سعدی.بر ما گنه توبه شکستن منویسید
کاین توبه بفرمان می ناب شکستیم.طالب آملی ( از آنندراج ).رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

برگشتن به گناه و مرتکب شدن هر گناهی که سابقا مرتکب شده بود شکستن عهد و میثاق .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم