تب کرده

لغت نامه دهخدا

تب کرده. [ ت َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) بیماری که گرفتار تب شده باشد. تب دار :
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سالها صفرا کشیدن.نظامی.باز تب کرده را درآمد تاب
رغبتم تازه شد به بوس و شراب.نظامی.رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.

فرهنگ فارسی

بیماریکه گرفتار تب شده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال عشقی فال عشقی فال تماس فال تماس فال فنجان فال فنجان