لغت نامه دهخدا بی چیز. ( ص مرکب ) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس : اگر نیستت چیز لختی بورزکه بی چیز کس را ندارند ارز.فردوسی.در این شهر بی چیز خرم نهادیکی مرد بد نام او هفتواد.فردوسی.ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.سعدی.