بی نوری

لغت نامه دهخدا

بی نوری. ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نور. تاریکی. تاری. ظلمت. خموشی. || بی بصیرتی. بی معرفتی :
پی تقلید رفتن از کوریست
در هر کس زدن ز بی نوریست.اوحدی.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی بی نور ٠ تاریکی ٠ تاری ٠ ظلمت ٠ خموشی ٠ یا بی بصیرتی ٠ بی معرفتی ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم