گزند کردن

لغت نامه دهخدا

گزند کردن. [ گ َ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آسیب رساندن. ضرر زدن. ضور. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). ضیر. ( دهار ) ( منتهی الارب ). ضر. ( منتهی الارب ) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. ( تفسیر ابوالفتوح ).
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی بجور دردمندی.سعدی ( گلستان ).نه آفتاب مضرت کندنه سایه گزند
که هر چهار بهم متفق شوند ارکان.سعدی.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) آسیب رساندن صدمه وارد آوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال امروز فال امروز