کشتی کردن

لغت نامه دهخدا

کشتی کردن. [ ک ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اصطراع. کشتی گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). لباخ. تبذخ. ( منتهی الارب ) :
بکین هرزمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کشتی کنم.اسدی.

فرهنگ فارسی

اصطراع . کشتی گرفتن . لباخ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم