لغت نامه دهخدا
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پدر پیش چشم پسر خوار گشت.فردوسی.چو ژوبین به رستم نشد کارگر
بینداخت رستم کمندش ز بر.فردوسی.تیر از زرّو سیم باید ساخت
تا شود کارگر بر این کنده.سوزنی.نهیب توهّم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت.نظامی.از هرکرانه تیر دعا میکنم رها
شاید کزان میانه یکی کارگر شود.حافظ.