موقوف داشتن. [ م َ / مُو ت َ ] ( مص مرکب )موقوف کردن. بازداشتن. دست برداشتن از. کنار گذاشتن. بازایستادن. بازایستادن از. ترک کردن : دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن.صائب ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - باز داشتن باز داشت کردن ۲ - ترک کردن صرف نظرکردن : [ امروز خیال سواری داشتیم بعد موقوف داشته قدری استراحت کردیم . ( سفرنامه ناصر الدین شاه بمشهد ص ۳۹ - ۳۸ )