لغت نامه دهخدا
مراعات دهقان کن از بهر خویش.سعدی.غم جمله خوردر هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی.سعدی.فقرا و تنگدستان را مراعات کن.( مجالس سعدی ). || رعایت جانب و خاطر کسی کردن. ملاحظه حال او کردن. پروای دیگران داشتن. در حق کسی توجه و عنایت داشتن :
دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پایمردی.خاقانی.نگویم مراعات مردم مکن
کرم پیشه با مردم گم مکن.سعدی.|| ملاحظه کردن. پروا کردن : اما دوستی بود ما را که برجای فرودآمدند و در دنبال ما نیامدند و مراعات کردند. ( تاریخ بیهقی ص 597 ).