لغت نامه دهخدا
نگار من چو درآید به خنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان.سعدی ( گلستان ). || کنایه از کم کردن. ( غیاث ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زیاده کردن خوان ؛ معروف. ( آنندراج ).
- || در اصطلاحات ، کنایه از کم کردن. ( آنندراج ) :
ترک ما کرد خواجه از دولت
دولتش را خدا زیاده کند .مخلص کاشی ( از آنندراج ).خوان وصال دوست نعیمی است جاودان
بر ما مساز کم به رقیبان زیاده کن .؟ ( از آنندراج ).