لغت نامه دهخدا
- دود پیچیدن در جایی ؛ فراگرفتن دود آن جای را. ( یادداشت مؤلف ) :
پیچیده دود زلفش در خانه های مردم
تا روی آتشینش چشم پرآب بیند.قاسم مشهدی.- دود سودا در سر پیچیدن ؛ خواهان و شیفته و سرگشته شدن :
در سرم پیچید آخر دود سودای کسی
ورنه عمری بود کاین دیوانه بی دستار بود. بیدل ( از آنندراج ).