خرابی کردن

لغت نامه دهخدا

خرابی کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ویرانی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خرابی کند مرد شمشیرزن
نه چندانکه آه دل پیرزن.سعدی ( بوستان ). || بی تابی کردن. ناشکیب بودن :
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.حافظ. || کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن.
- امثال :
اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند.

فرهنگ فارسی

ویرانی کردن یا بی تابی کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس