برانداخت کردن

لغت نامه دهخدا

برانداخت کردن. [ ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ورانداز کردن. برانداز کردن. اندازه گرفتن و سنجیدن کار :
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت بر که آید درست.نظامی.رجوع به براندازکردن شود.

فرهنگ فارسی

ور انداز کردن بر انداز کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال حافظ فال حافظ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش