بر زبان افکندن

لغت نامه دهخدا

بر زبان افکندن. [ ب َ زَ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن :
گلعذاری شور شوخی در جهان افکنده است
همچو بلبل بیدلی را بر زبان افکنده است.دانش ( آنندراج ).بی زبانی بر زبان مردمم افکنده است
هستم از فیض خموشی هاگرفتار نفس.واله ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از زبانزد کردن و رسوا نمودن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم