دلجویی کردن

لغت نامه دهخدا

دلجویی کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تسلی دادن. خوش دل کردن. تعزیت گفتن. مواسات کردن. استمالت کردن. رجوع به دلجویی شود.

فرهنگ فارسی

تسلی دادن . خوش دل کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم