خمیرترش

لغت نامه دهخدا

خمیرترش. [ خ َ ت ُ ] ( اِ مرکب )خمیرمایه. ترشه. ترشه خمیر. ترش خمیر. مایه فتاق. تَخ . مایه خمیر که به خمیر زنند تا نان فطیر نشود. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به تحفه حکیم مؤمن شود.

فرهنگ عمید

= خمیرمایه

فرهنگ فارسی

خمیر مایه ترشه

فرهنگستان زبان و ادب

{sourdough} [علوم و فنّاوری غذا] خمیری که با ریزاندامگان های طبیعی موجود در آرد یا با افزودن ریزاندامگان هایی به آن تخمیر شده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم