حسرت بردن

لغت نامه دهخدا

حسرت بردن. [ ح َ رَ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) تحسر. حسرت کشیدن. تمنا کردن. ( مجموعه مترادفات ص 123 ) :
بلکه زان مستان که چون می میخورند
عقلهای پخته حسرت می برند.مولوی.که همچون پدر خواهد این سفله مرد
که نعمت رها کرد و حسرت ببرد.سعدی.تأثیر خفته است بخاک درت شبی
حسرت کجا به بستر شبخواب میبرد.محسن تأثیر( از آنندراج ).به تلخی مردنست و هر سر مو حسرتی بردن
که اسباب خلاصی در گرفتاران شود پیدا.واله هروی ( از آنندراج ).به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلسشان حلقه های زنجیر است.( از اشعار دوران انقلاب مشروطه ).

فرهنگ فارسی

حسرت کشیدن تمنا کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم