لغت نامه دهخدا
کجا ماند از تو جدا بیژنا
بدو بر چه بد ساخت اهریمنا.فردوسی.اگر از خانه و از اهل جدا ماندم
جفت گشتستم با حکمت لقمانی.ناصرخسرو.چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماند
زو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش.ناصرخسرو.با تو قرب قاب قوسین آنگه افتد عشق را
کز صفات خود ببعدالمشرقین مانی جدا.خاقانی.مرا ز فرقت پیوستگان چنان روزیست
که بس نماند که مانم ز سایه نیزجدا.خاقانی.در چه طلسم است که ما مانده ایم
با تو بهم از تو جدا مانده ایم.عطار.شنیدم که دارای فرخ تبار
ز لشکر جدا ماند روز شکار.سعدی.تو در لهو و تماشائی کجا بر من ببخشائی
نبخشاید مگر یاری که ازیاری جدا ماند.سعدی.