لغت نامه دهخدا
عراد. [ ع َرْ را ] ( ع ص ) کسی که عراده میسازد تا با آن کارکند. در انساب است که این اصطلاح عراده سازی را میرساند و آن آلت سنگ انداختن از قلاع میباشد. ( سمعانی ).
عراد. [ ع َرْ را ] ( اِخ ) ابوعیسی احمدبن محمدبن موسی البغدادی المعروف به ابن العرادی از اباهمام ولیدبن شجاع و یحیی بن اکثم و جز آنان حدیث شنید و ابوبکر الشافعی و جز او از وی روایت دارند. وی به سال 225 هَ. ق. زاده شد وبه سال 302 هَ. ق. بمرد. ( از اللباب ج 2 ص 130 ).
عراد. [ ] ( اِخ ) شهری است در حدود یهودیه که شهریارش بنی اسرائیل را از عبور از مملکتش مانع گشت و برخی از ایشان را به اسیری برد بدین لحاظ اهالی عراد به لعنت خدای گرفتار شدند و شهر ایشان خراب گردید و پس از این واقعه اسم شهر را به حرمه تبدیل نمودند که قصد از محرومی است. ( از قاموس کتاب مقدس ).