طائل

لغت نامه دهخدا

طائل. [ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) فزونی. مزیّت. فضل. || توانائی. قدرت. دستگاه. || توانگری. غنا. || فراخی. سعة. || فائدة. سود. نفع. و این معنی جز در مورد نفی ، در موارد دیگر استعمال نشود. یقال : لاطائل فی هذا الامر. || ماهو بطائل ؛ یعنی بی خیر و سخت فرومایه و ناکس است. || لم یحل منه بطائل ؛ حاصل نشد از آن فائده ای. || ضربته ُ بسیف غیر طائل ؛ ای غیر ماض و لا قاطع. ( منتهی الارب ).
- لاطائل ؛ بیهوده.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) برنده قاطع . ۲ - ( اسم ) فزونی مزیت . ۳ - توانایی قدرت . ۴ - توانگری . ۵ - فراخی وسعت . ۶ - فایده سود نفع .
فزونی یا توانائی یا توانگری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال انبیا فال انبیا فال احساس فال احساس