سه یک

لغت نامه دهخدا

سه یک. [ س ِ ی َ / ی ِ ] ( عدد کسری ، اِ مرکب ) سه یکه. سه یکی. ثلث. یک بهره از سه بهره چیزی. ( ناظم الاطباء ). ثلث. یک سوم :
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.فردوسی.سه یک زآن نخستین بدرویش داد
پرستندگان را درم بیش داد
دو دیگر سه یک پیش آتشکده
همان مهر و نوروز و جشن سده.فردوسی.پیش از وی چنان بود که از جایی سه یک موجود خراج بود و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ). مقامر را سه شش میباید ولیکن سه یک می آید. ( گلستان چ یوسفی ص 189 ).
|| شراب ثلثان شده :
با چار لب دو شاهد از می
سه یک بخور و روان برافروز.خاقانی.رجوع به سه یکی و سیکی شود. || نوبه سه یک. و آنرا حمی الغب و حمی المثلثه نیز نامند. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. یک سوم چیزی، ثلث.
۲. (اسم ) [قدیمی] در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. &delta، در قدیم تخته نرد را با سه طاس بازی می کردند: گر شاه سه شش خواست سه یک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹ ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( بازی نرد در قدیم ) سه عدد خال یک که سه طاس با هم آورند : گر شاه سه شش خواست یک زخم افتاد تا ظن نبری که کعبتین داد نداد ... ( تزرقی چهار مقاله ۲ ) ۷۱ - یک سوم ۱ / ۳ ثلت .
سه یکه سه یکی ثلث یک بهره از سه بهره چیزی شراب ثلثان شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم