سرودگوی

لغت نامه دهخدا

سرودگوی. [ س ُ ] ( نف مرکب ) سرودگوینده. مغنی. ( محمودبن عمر ). مطرب. ( دهار ). سرودسرای :
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.منوچهری.ای مشغله نشاطجویان
صاحب رصد سرودگویان.نظامی.و نغمه سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 90 ).

فرهنگ عمید

سرودگوینده، آوازخوان، مغنی.

فرهنگ فارسی

( سرود گو ی ) ( صفت ) آنکه سرود خواند سراینده مغنی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم