سح

لغت نامه دهخدا

سح. [ س َح ح ] ( ع مص ) روان شدن آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). روان شدن باران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ریزانیدن آب. ( تاج المصادر بیهقی ). ریختن آب. ( منتهی الارب ). || روان شدن اشک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ریخته شدن اشک. ( تاج المصادر بیهقی ). || زدن تازیانه. ( منتهی الارب ). بتازیانه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ): سح فلاناً؛ ضربه و سحة مائة سوط؛ ای جلد. ( اقرب الموارد ). || نیک فربه شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) سخت. || ردی. || خرمای خشک متفرق. ( منتهی الارب ). قَسْب و گفته اند خرمای خشک متفرق. ( اقرب الموارد ) .

فرهنگ فارسی

روان شدن آب . روان شدن باران
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ای چینگ فال ای چینگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان